در جستجوی آرامش

وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت

در جستجوی آرامش

وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت

دنیای واقعی وخیالی

به نظر من بد نیست دو دنیا واسه خودت داشته باشی یکی خیالی و یکی واقعی...دنیای واقعی رو که ولش کن بخوای نخوای داری توش زندگی می کنی ولی دنیای خیالی...دنیای خیالی رو خودت می سازی ...خالقش تو هستی...آدماش رو تو انتخاب می کنی٬آدمایی که دنیای خیالیت رو میشناسن...دیگه توی این دنیا حد و مرزی وجود نداره٬منطقی وجود نداره٬با حست زندگی می کنی٬قرار نیست اونجا چیزی به دست بیاری٬ قراره ببخشی...توی این دنیا فقط کودک درونت زندگی می کنه جایی برای بالغ و والدت نیست...اونا جای مناسب خودشون رو دارن دنیای واقعی.......

از دسته خودم عصبانیم

نمی‌ دونم واقعا چرا من آرامش پیدا نمی‌‌کنم پارسال این موقع می‌گفتم نمی‌‌دونم قراره این رابطه تا کی‌ ادامه داشته باشه ،

اصلا با من قصد ازدواج داره یا نه؟

وای اگر خانوادش بفهمن برخوردشون چی‌ خواهد بود ؟

کی‌ قراره اون مشکله اساسی‌ که از طرف ... حل بشه ؟

و......

ولی‌ الان که بعد از یه سال که نگاه می‌کنم میبینم چقدر خدا و شکر این مشکلات حل شدن البته نه ۱۰۰% ولی‌ میشه گفت ۷۰%  حل شده که حتی من پارسال تو خواب هم نمی دیدم 

ولی‌ این سخیتیهای  ۴ ساله گذشته منو حسابی‌ از پا در آورده که الان به جای اینکه آرامش داشته باشم و خوشحالی‌ کنم همش منتظرم ببینم که ... یه کاره اشتباهی‌ کنه و من دست بگیرم و با بد اخلا قی هام دوتامونو ناراحت کنم اونم که قربونش برم فوری از کوره در میره حالا خر بیارو باقال بار کن

دیروز سرم شروع کرد داد زدن ،یاسی من هر کار کنم آخرش همینه هفته پیش شروع کردی به گریه زاری و داد و بیداد بهانت این بود که دلت تنگ شده

این هفته چی‌ ؟نه مثله اینکه عادتت شده

من باید با ۱۰ نفر اینجا سرو کله بزنم و سعی‌ کنم که یه برنامه ریزی درست کنم که تو داری میای ولی‌..

میدونی‌ چیه تو اصلا منو درک نمیکنی‌

وقتی‌ این حرفو می‌‌زنه انگاری که دنیا رو زدن تو سر من ،احساس خیلی‌ بدی می‌کنم  کسی‌ رو که به اندازه تمام دنیا دوستش دارم احساسش اینه که من نمیتونم درکش کنم دلم کلی‌ براش میسوزه

ولی‌ خوب اون هم نمی‌‌فهمه که یه زن دوست داره بعضی‌ وقتا  هم ازش بشنوه که مردش بهش بگه که دوستش داره نه فقط به عمل 

 

بدیهای... 

 

-خیلی‌ زود عصبانی‌ میشه 

-قدرت بیانش خیلی‌ خوبه و همیشه تو دعوا‌ها مون اون هستش که پیروز و آخرش منم که باید معذرت خواهی‌ کنم چون زبونم بهش نمیرسه و فقط گریه می‌کنم متاسفانه 

-پر توقع هستش 

-اصلا ابراز علاقه نمیکنه البته اعتقادش اینه که عدم باید عملی‌ نشون بعده نه زبون بریزه   

-وقتی‌ که کاره مهمی‌ داره فقط حواسش تو اون کاره حتی یادش میره که منم هستم زنگ هم که میزنه خیلی‌ سریع و کوتاه 

-اصلا رمانتیک نیست (مثلا الان که مامان باباش اینقدر منو دوست دارن منم دلم می‌خواست اونم کلی‌ ذوق کنه ولی‌ کاملا بیتفاوته) 

-احساس می‌کنم اصلا برام احترام قائل نیست

بدیهای من

-زود عصبانی‌ می‌‌شم 

-همش به ... غر میزنم تا لحظه ی که اون عصبانی‌ می شه بعد سکوت می‌کنم اون موقع است که به فکر میفتم و طبق معمول ازش معذرت خواهی‌ می‌کنم  

-کاری رو که می‌کنم سریع یادم میره حتی خیلی‌ وقتا یادم میره که دعوا از کجا شروع شد ؟و اون فکر میکنه که من یادمه وخودمو زدم به اون راه 

-از اینکه ... عصبانی‌ بشه خیلی‌ می‌‌ترسم (شاید فکر می‌کنم منو تنها می‌‌گذره و میره ) 

-زیادی گریه می‌کنم 

-زیادی بهش می گم دوستش دارم 

و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته ب

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می‌آید، من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی‌ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه‌ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست". گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی‌هایم بود و سرپناه بی کسی‌ام.
تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می‌خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام بر خاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه‌هایش ملکوت خدا را پر کرد.