آنگاه که انسان به عشق راستین اجازه ظهور دهد٬آن ساختارهای نهادینه پیشین نابود میشود و توازن هر چه درست و حقیقت می پنداشتیم٬بر هم می خورد.
جهان زمانی حقیقی است که انسان عشق را بشناسد...پیش از آن ٬زندگی می کنیم٬با این خیال که عشق را می شناسیم٬اما شهامتش را نداریم تا آنطور که هست٬با آن روربرو شویم.
عشق نیرویی وحشی است.اگر بکوشیم مهارش کنیم٬نابودمان می کند.ا
گر بخواهیم اسیرش کنیم٬ما را به بردگی می کشاند.
اگر سعی کنیم آنرا بفهمیم٬در سرگشتگی و حیرانی بر جایمان می گذارد...
دانته
درباره خویشتن خویش اندیشیدن وحشتناک است٬
اما این تنها راه صمیمانه کار است:
اندیشیدن درباره خویشتن خویشم بدانگونه که هستم٬
اندیشیدن به جنبه های زشتم
اندیشیدن به جنبه های زیبایم٬
و در شگفت شدن از آنها٬
جه آغازی می تواند محکم تر و استوارتر از این باشد؟
از جه جیزی می توانم رشد خود را آغاز کنم
جز از خویشتن خویشم؟
یادداشت های ماری هاسکل
یکروز یک نویسنده مشهور متوجه میشه که همسرش که یک خبرنگار جنگی است ناپدید شده و هیچ اثری ازش نیست...علیرغم اینکه با گذر زمان موفقیتش بیشتر میشه و عشق جدیدی هم پیدا می کنه ولی همچنان گیج و سرگشته باقی میمونه و لحظه به لحظه غیبت همسرش آشفته ترش می کنه...آیا اونو ربوده اند؟جزو لیست سیاهه و یا اینکه زندگی مشترکشون خسته اش کرده؟ هر چه که بی تاب تر میشه حضورش رو بیشتر احساس می کنه...
جستجوی او و حقیقت زندگی شخصیش او را از فرانسه به اسپانیا و کرواسی و نهایتآ به دشت وسیع و زیبای آسیای میانه می کشد...و مهمتر اینکه او را از امنیت دنیای خودش به راهی نامعلوم که به جستجوی ذات عشق و قدرت سرنوشت است می کشاند...
پایلو کویلیو دید فوق العاده انسان را به این دنیای پر از امکانات به نحو شگفت انگیزی نشان می دهد...