ای ازعـشــق پاک من همیشه مست
من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست
بارهـا ایـن کـــودک احســــاس من
زیـر بارانـهای اشــک من نـشـت
من تورا آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشـستـن کارآسانی نبود
راه رابراشک بستن کارآسانی نبود
باغروری هـم قدبـالای بـام آسـمـان
بارهادرخود شکستن کارآسانی نبود
بارها ایـن دل به جرم عــاشــقــی
زیر سـنــگینی بـار غم شـکـســت
من تورا آسان نیاوردم به دست
دربدست آوردنت
بردبـاریها شـده
بی قراریـها شـده
شب زنده داریهاشده
دربدست آوردنت
پایداریها شده
باظلم وجورروزگار
ســاز گــــاریـها شـده